نگاهی به یک بیت از حافظ

ساخت وبلاگ
خوب که نگاه می‌کردی اوّلِ باغ از تَه‌ِ باغ پشتِ‌پرده‌تر بود وُ تَهِ باغ از اوّلِ باغ کِرم انداخته‌تر. ولی من باز چرخیدم وُ پیدا کردم؛ ‌یاد آن تُرش‌هایِ خنک را که در باغ خوردم. یادِ آن نمازِ شکسته‌ای که لابه‌لایِ تیغاله‌ها میانِ روسریِ آبی‌ات خواندم. یادت می‌آید؟ برگشتنا غروب بود وُ باز بیابان به حافظه‌یِ غول‌ها مبتلا. دستِ غول‌ها به لبه‌هایِ بیابان نمی‌رسید.غول‌هایِ زیبا از چشم‌ها آب می‌گرفتند وُ سیاهی قلب‌ها را می‌درخشاندند.اما دورتر از غول‌ها جاده در ردِّپای تو تَه کشید وُ ناگهان مثل اسمِ اعظمِ معشوقه‌ها از سطرهایِ شاعران پاک شد...به گمانم چیزی از رنگِ لب‌های تو یک‌سَره بر غروب وُ گُل‌ها شُرّه می‌کرد وَ باغ هَمنافِ فراموشی‌هایِ اهلی می‌شد.دیگر آسمان به جوراب‌های سفیدِ چرک می‌مانِست که زمین می‌بایست بپوشد.تو خودت را از اورادِ پُرآهنگِ ناودان‌ها کِش رفته بودی. یک‌سَره همه جا گِل شد وُ سُرخی از گُل‌ها رفت. دیگر صدای فرشته‌ها به دره‌ها نرسید..من مانده بودم میان هول و هیبت زوزه‌ی سگ‌های نیمه‌شب وُ امیدِ جیک‌جیک‌های چسبیده به کلّه‌یِ صبح.از درخت‌های پژمرده آدمک تراشیدندآدمک‌های چوبی به درّه‌ها پرت شدند.از آدمک‌ها فقط انگشتِ اشاره‌شان آشکار مانْد.وَ این تازه اولِ دو‌دو‌زدن‌های چشمِ باغبان است.▃▃▃▃احمد آذرکمان١۴۰۰۰٢١٨ نگاهی به یک بیت از حافظ...ادامه مطلب
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 2 تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:30

از گِل، كوزه‌ای می‌سازيم،ولی اين «خالیِ» درونِ كوزه استكه آب را در خود جای می‌دهد.از چوب، خانه‌ای بنا می‌كنيم،اما اين فضایِ «خالی» درونِ خانه استكه برای زندگی سودمند است.مشغول وجودیمدر حالی كه اين «عدم» است كه به كار ما می‌آید!(دائو د جینگ، لائوتسه) ┈┈┈┈••✾••┈┈┈┈•پی‌نوشت: - گفته‌اند: «تعرف الاشیاء باضدادها» یعنی هر چیزی با ضدش شناخته می‌شود، و شاید واژه ی «خالی» در سطرهای بالا، در مقایسه با لغت «صمد»، بهتر شناخته شود. - در مفردات راغب «صمد» را به معنای چیزی گرفته است که توخالی نیست؛ بلکه پُر است. در احادیث هم آورده‌اند که «صمد»، وجودی است که جوف ندارد؛ یعنی چیز توپُری است که درونش خالی نباشد.الله صمد. (قرآن/آیه دوم سوره‌ی توحید)گویا حالِ مخلوقات، از «خالی» است که کیفیت خود را می‌یابد. بشنو از نی چون حکایت می‌کند(مولانا)گویا این خالیِ درون «نی» است که به کار دمیدنِ «نایی» می‌آید. شاید خالیِ نی، تنها بتواند پُریِ «نایی» را تداعی کند که هر چیزی با ضدش شناخته می‌شود انگار.▃▃▃▃احمد آذرکمانتاریخ نوشته: (؟) نگاهی به یک بیت از حافظ...ادامه مطلب
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 3 تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:30

بی‌فایده است پاک کردنِ آنچه از آستینِ سطرها بیرون زده.بیهوده شتاب کردم زخمِ ازلی ـ ابدیِ دهان را با کلمه درمان کنم.. نوشتنْ پنهان کردنِ زخمی کهنه بود در هیئتِ زخمی نو.نوشتنْ ریختنِ شرابْ در حلقِ آیات مُرده‌ است.نوشتن هِی کردنِ اسبی تیرخورده است...ننوشتنْ امّا عطرِ خیارِ پوستْ‌کَنده‌ای‌ست در آستانه‌یِ بی‌نمکی.ننوشتنْ زن است.ننوشتنْ آن بتِ عیّاری‌ست که «هر لحظه به شکلی بَرآمد/دل بُرد و نهان شد»#احمد_آذرکمان۱۴۰۰۰۳۲۸ نگاهی به یک بیت از حافظ...ادامه مطلب
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 3 تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1403 ساعت: 15:30

موهای سیاه توافسانه‌های توست یلدایلدا زیر درختان انارکه در انتظار برفی شدنمشتاقانه می‌لرزندماه برمی‌گردد امشباز آیین شامگاهانیلدا یلدا یلدامن اکنونروی شیب یک باغ میوهدر انتظار توامکه شاهزاده‌وار از راه برسی‌که کنار افسانه‌های تو بخوابمفرشته‌تر از چشم‌های‌توچشمی نیست یلدامن با چشم‌های تو می‌خوابمنزدیکِ افسونِ سپیده‌یِ خیالی.۴۰ آذر ۴۰۲فشافویه نگاهی به یک بیت از حافظ...ادامه مطلب
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 6 دی 1402 ساعت: 15:30

تاریکیِ بدآسیاب‌شده‌ای‌ست باد همچنان می‌وزد گِردِ شعله‌ی مُسِنآبدزدک‌ها شب را بخش‌بخش بار می‌کنند بر دوشِ رنگ‌های اجیر شدهرعبِ مرغوبی‌ستمختصِ مخروبه‌هاباران از آسمانِ دَمَرشده می‌چکدقباد مفلوکانه خواب را می‌مکددر سایه‌گاه‌های حصیریِ خیالیکناردستِ پوچیِ نارسِ پدریمینی‌بوسِ شیشه‌شکسته از راه می‌رسداین تازه برداشتِ اول است.لاستیک‌ها آتش می‌گیرندیکی‌یکی درون گورهای خالی می‌‌افتنددود‌ها در سوراخ‌های آسمان می‌خسبندردّ پرسه‌های شغالاناز شکاف‌های شگرف سپیده دم پیداستقباد راهِ مراجعه را نمی‌داندتکه‌پاره‌های ابرآسمان را قاب می‌گیرندعینِ پایان‌بندیِ یک عروسیِ ارزان▁▁▂▃▄▁▁▁احمد آذرکمان۱۴۰۲۰۸۱۲فشافویه، بیست دقیقه به ده شب نگاهی به یک بیت از حافظ...ادامه مطلب
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 21 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 15:27

طفلکی چراغ من بیهوده روشن بود کناردستِ رقم‌رقم تاریکی‌های بخصوص پیشاپیش قرمزهایِ شِمْریِ چشم‌های بی‌خوابِ نارو زده.ضرورت یعنی تن دادن به کثیفی توالت‌های عمومیِ شوش که اغوا مرد است اما پر از رندی زنانه‌ی سالومهیعنی خاک! که توضیحات شب به گوشِ صبح یاسین است.وقتی آب شکسته است زیر بار قوطیِ خالی بگذار بند نافی را که بر بام مسجد انداخته‌اندگربه‌ی پیر بخورد.دیگر فکر کردن به زمان حال نمی‌دهد.▁▁▂▃▄▅▁▁▁احمد آذرکمانفشافویه۴۰۲۰۷۰۲یک و سیزده دقیقه‌ی بامداد نگاهی به یک بیت از حافظ...ادامه مطلب
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 50 تاريخ : سه شنبه 11 مهر 1402 ساعت: 13:03

«شهرزاد» یک «غیرمنتظره» است؛ دختری که «سیامک» انتظارش را نمی‌کشد ولی حالِ سیامک را منقلب می‌کند؛ آن هم درست در مرزهای «انتظار».سیامک یک ورشکسته‌ی عاطفی است؛ هجده سال پیش از دانشگاه پزشکی اخراج شده. در حالی که اندوخته‌ی عشقی‌اش را باخته به خودش، به اطرافیانش؛ و حالا در حالی که مینی‌بوس خالی‌اش را می‌راند پُر از «گذشته» است پُر از کینه‌های خشک شده؛ پُر از تصمیم مُردن، آن هم درست در روز تولدش.سیامک کسی است که گذشته‌ی تنگ و خفه و خاصش، جلوتر از قلب اول او می‌تپد. حتی خانه و محل درمانش در یک طبقه‌ی «زیرزمینی» ست.شهرزاد کسی است که سوار این مینی‌بوس خالی می‌شود و مدام کوله‌اش را جا می‌گذارد؛ کوله‌ای که انگار محتویاتش به دو بخش تقسیم می‌شود: عطر، رژ لب، دو گیره‌ی مو، یک روسری ــ و یک دفتر. دفتر انگار بَدَل و جانشین شهرزاد است در ایام غیبت او. و شهرزاد انتظار دارد که دفتر به دست هر کسی می‌افتد خوانده شود. و وقتی متوجه می شود که سیامک از آن دسته است که «دفتر بقیه را نمی‌خواند» عاشقانه‌ «خودش» را به سیامک می‌سپارد تا «خوانده» شود.و حالا شهرزاد در فاصله‌هایی قایم‌باشک‌گونه سیامک را به خود می‌بازاند؛ آهسته آهسته او را از گور گذشته بیرون می‌کشد تا جایی که برای یافتنش چشم نگذارد؛ بلکه چشمش را مداوم برای جست‌و‌جو باز نگه دارد؛ در جست‌و‌جوی شهرزادی که عاقبت جوری پنهان می‌شود که دیگر یافتنی نیست انگار.آخرین نشانه و ردی که از شهرزاد برای سیامک باقی می‌ماند در روستایی کوهستانی و برف گرفته‌ای است به نام لیو: Live (: زنده در برابر: مرده dead/منزل کردن/زندگی کردن/عمر کردن، زنده ماندن/دوام آوردن/جان به در بردن/زندگی خود را به طرز خاص گذراندن به کمک چیزی/خوش بودن، زندگی کردن (به کمک چیزی)، در خاطره‌ه نگاهی به یک بیت از حافظ...ادامه مطلب
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 15:00

معلمی هم شعبه و شاخه‌ای از جنون است. برخی جنون‌ها خوب است مثل جنون مادری. اصلاً برخی جنون‌ها جنسیت نمی‌شناسند؛ پنهانی عشق ورزیدن است فرسخ‌ها دور از خالیِ درونِ طبل‌ها.فصل معلمی اگر سرما هم داشته باشد از آن سرماهای‌ تابیدنی دارد بر آستانه‌های بی‌قرار.اصلاً کتابخانه‌ی اَلُو گرفته را چه کسی می‌بیند که خاموشانه‌ می‌سوزد؟معلمی، شدت یک احساس نیست دوام یک احساسِ گم‌نام است که دل‌خواه گذاشته‌اند نامی نداشته‌ باشد.▍ احمد آذرکمان▍ فشافویه▍ دوازدهم اردیبهشت یک‌هزار و چهارصد و دو نگاهی به یک بیت از حافظ...ادامه مطلب
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 15:00

«خانه بخشی از مفهوم خداست»(؟)▂▂▂▂▂پی‌نوشت:۱خانه‌ی کعبه، جزءِ جدایی‌ناپذیری از تلقی‌های ما از مفهوم خدا به شمار می‌آید..۲به عقیده‌ی دینانی، باطنِ بدون ظاهر را نمی‌توانیم داشته باشیم چون یا فراموش می‌شود، یا از بین می‌رود، و یا به خرافات آلوده می‌شود. ظاهرِ بدونِ باطن هم، جز انجماد و انحطاط چیزی به بار نمی‌آورد.٣کعبه‌ام مثل نسیممی‌رود باغ به باغمی‌رود شهر به شهر(سهراب سپهری)- سپهری بر خلاف برخی عرفا کعبه را در سراچه‌ی جان جستجو نمی‌کند؛ بلکه آن را در بیرون از خانه‌ی جان و در «حرکتِ تدریجی» می‌بیند.- افلاطون «حرکت» را به نوعی خروج از مساوات می‌داند.در یک حدیث قدسی آمده است که:کُنْتُ کَنزا مَخفّیا فَاَحبَبْتَ اَن اُعْرَف فَخَلَقْتُ الخلَقَ لاُِعرَف.یعنی گنجی پنهان بودم، دوست داشتم که شناخته شوم، پس خلق را آفریدم تا مرا بشناسند.به هر حال، رخ نمودن این گنج پنهان، مستلزمِ خروج از مساوات، و انجامِ جلوه‌گری است.و شاید هم از زبان عبدالرحمن جامی در سطحی نازل تر بتوان گفت:نکو رو تابِ مستوری نداردببندی در ز روزن سر برآرد- قیصری در شرح فصوص لحکم در مورد حرکت نوشته است: «حرکت» حاصل نمی‌شود مگر از «محبت». سید حیدر آملی در این زمينه می‌نویسد: ابتدایِ شوق از طرف حق تعالی است، و بعد از طرف عبد. در آیه ۵۴ سوره‌ی مائده هم به این موضوع اشاره شده است: یحبهم و یحبونه.- این کعبه‌ یا معشوق متحرک، گویا همان است که بابا طاهر در مورد آن می‌گوید:به صحرا بنگرم صحرا ته وینمبه دریا بنگرم دریا ته وینمبه هر جا بنگرم کوه و در و دشتنشان روی زیبای ته وینم- به هر حال از ظنِّ سپهری، این کعبه یا معشوق، باغ به باغ و شهر به شهر در حرکت است تا که را خواهد وُ میلش به که باشد.- هر چند به قول بایزید بسطامی با جستجوی حقیقت نگاهی به یک بیت از حافظ...ادامه مطلب
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 74 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 18:52

هی‌ ماهی‌جاندریا را فراموش کنروزی حسرت همین رودخانه به دلت می‌ماند.(بُرشی از شعر کریم رجب‌زاده)▂▂▂▂نُه - نه و نیمِ صبحِ جمعه‌ است.نشسته‌ام تویِ حیاط، سرگرم ناخن گرفتن.باقر دارد کَلَکویی‌ می‌خواند..داود عباسی هنوز تلفن نزده، بگویم چه کار می‌کنی؟وَ او جواب بدهد کار بدی نمی‌کنم، و من ریسه بروم.داود عباسی یعنی تئاتر؛ یعنی حفظ نمایشنامه‌ی باغ آلبالو؛یعنی شلوار اتوبانِ سرمه‌ای رنگْ با آستینْ‌کوتاهِ سفید، و کلاهْ سربازیِ سرخ، و ریش وُ مویی که بور می‌زد.عباسی یعنی بالای یک ساعت - تلفن ثابت؛همان‌جور که ممّد کریمی یعنی مرضیه؛ یعنی شدخزان،آن‌ هم بعدِ یک عمرْ یساری وُ قادری وُ کفترِکاکل به سر از استریو باریکِ قرمزْرنگِ دو کاسته؛همان‌جور که استاد دست‌ْافکن یعنی پیش بردن تدریس با مثال؛آن هم در چهارشنبه‌های خلوت تربیت معلم.دست‌افکن، رب‌النوعِ مثال زدن بود.آدم را یاد عیسایِ پیامبر وُ مولویِ شاعر می‌انداخت از بس که مثال بلد بود. هرچند حوّاریِ آن‌ْ‌چنانی نداشت، جز من که از میز اول، خوب می‌پاییدمش.دست‌افکن اگر پیامبر بود ایمان آورده بودم.فکر کن؛ یک پیامبر کت - شلواریِ خوشْ‌کچل؛ با قامتی بلند و ته‌ْلهجه‌ای افسونگر. اگر کتاب داشت؛ حتماً کاتبش می‌شدم..احمد! مخاطب طنزهام کم شده؛صدای اصغر، پشتِ خط‌ّست، از قزوین.از لای اسباب اثاثیه‌ی تازه چیده شده.وقتی جوکِ «کفترِ یه بالِ قزوینی» را می‌شنیدم که یک بالش را سمتِ ماتحتش می‌گرفته، و پرواز می‌کرده،اصلاً فکر نمی‌کردم سنگ پشتِ سرخوشِ غروب‌های جاده‌ی فشافویه، سر از قزوین درآورده باشد..فحش ناموسی به هر لب و دهنی نمی‌آید؛ولی خُب نمی‌دانستم به لب و دهان حاج‌حسینی هم می‌آید!آخرِ همین هفته‌ی پیش بود انگار،یک جوری توی سجده، «سکرات‌الموت» خواند کهنزدیک بود از گریه نگاهی به یک بیت از حافظ...ادامه مطلب
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 65 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 18:52