«شهرزاد» یک «غیرمنتظره» است؛ دختری که «سیامک» انتظارش را نمیکشد ولی حالِ سیامک را منقلب میکند؛ آن هم درست در مرزهای «انتظار».
سیامک یک ورشکستهی عاطفی است؛ هجده سال پیش از دانشگاه پزشکی اخراج شده. در حالی که اندوختهی عشقیاش را باخته به خودش، به اطرافیانش؛ و حالا در حالی که مینیبوس خالیاش را میراند پُر از «گذشته» است پُر از کینههای خشک شده؛ پُر از تصمیم مُردن، آن هم درست در روز تولدش.
سیامک کسی است که گذشتهی تنگ و خفه و خاصش، جلوتر از قلب اول او میتپد. حتی خانه و محل درمانش در یک طبقهی «زیرزمینی» ست.
شهرزاد کسی است که سوار این مینیبوس خالی میشود و مدام کولهاش را جا میگذارد؛ کولهای که انگار محتویاتش به دو بخش تقسیم میشود: عطر، رژ لب، دو گیرهی مو، یک روسری ــ و یک دفتر. دفتر انگار بَدَل و جانشین شهرزاد است در ایام غیبت او. و شهرزاد انتظار دارد که دفتر به دست هر کسی میافتد خوانده شود. و وقتی متوجه می شود که سیامک از آن دسته است که «دفتر بقیه را نمیخواند» عاشقانه «خودش» را به سیامک میسپارد تا «خوانده» شود.
و حالا شهرزاد در فاصلههایی قایمباشکگونه سیامک را به خود میبازاند؛ آهسته آهسته او را از گور گذشته بیرون میکشد تا جایی که برای یافتنش چشم نگذارد؛ بلکه چشمش را مداوم برای جستوجو باز نگه دارد؛ در جستوجوی شهرزادی که عاقبت جوری پنهان میشود که دیگر یافتنی نیست انگار.
آخرین نشانه و ردی که از شهرزاد برای سیامک باقی میماند در روستایی کوهستانی و برف گرفتهای است به نام لیو: Live (: زنده در برابر: مرده dead/منزل کردن/زندگی کردن/عمر کردن، زنده ماندن/دوام آوردن/جان به در بردن/زندگی خود را به طرز خاص گذراندن به کمک چیزی/خوش بودن، زندگی کردن (به کمک چیزی)، در خاطرهها ماندن و ...)
او کیست که زمزمههاش از برف عبور خواهد کرد
و در کولاکِ تاریکی
ما را
میان هلهلهی اشیا میخواند
او کیست که در آخرین روستای جهان
نگاه ما را به خیش میکشد
ما
که
از سکوتی به سکوتی دیگر
پرتاب میشویم
ناگهان چهرهی سرگردان خویش را نخواهیم شناخت.
(شاپور بنیاد)
و این جستوجو کردن و این نیافتن و این انتظار، خصلت زندگی دوم است.
سیامک در برههی قایم باشکهای شهرزاد ابتدا معشوق است و در نهایت عاشق، بر خلاف شهرزاد که در اوایل عاشق است و در پایان معشوق.
به قول ماسینیون همین جابهجایی عاشقانهی نقشهاست که «شطح» میآفریند.
▍ احمد آذرکمان
▍ فشافویه
▍ بیست و سه ی تیر هزار و چهارصد
برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 41