کفش های قرمز زنانه

ساخت وبلاگ

غروب بود و خیابان هنوز برفی . یک جفت کفشِ قرمزِ زنانه کنارِ سطلِ آشغال افتاده بود ؛ یک جفت کفشِ قرمزِ مجلسیِ سالم .  سگی آن اطراف زوزه می کشید . فکر آن یک جفت کفش از سَرم بیرون نمی رفت . کفش ها را باید به عمد ، درونِ سطلِ آشغال نینداخته باشند تا شاید یکی بَرِشان دارد . کفش هایی که شاید یادآورِ خاطراتِ بدی برای یک زن بوده که آن ها را دور انداخته است . برف تندتر شده بود و زوزه هایِ آن سگ نامنظم تر . داشتم  به خاطراتِ بَدی فکر می کردم که تا کنارِ سطلِ آشغال می تواند بیاید ولی درونِ سطلِ آشغال نه . آیا هم زمان که خاطراتِ بَد فشار می آورد می توان به بخششِ یک چیزی فکر کرد که تحریک کننده یِ یک حسِ تلخ است ؟ البته شاید هم صاحبِ آن کفش هایِ قرمز مُرده بوده و بستگانش خواسته اند آن ها را به این شکل به معرضِ بخشش بگذارند .
سفیدیِ برف داشت کم کم از قرمزیِ کفش ها می کاست . آن سگ هم انگار چیزی برای خوردن گیر آورده بود که صدایش در نمی آمد .
فکرِ سمجی بود فکر کفش هایِ قرمزِ برفی ؛ فکر کفش هایِ زنانه یِ برفی ؛ فکر کفش هایِ مجلسی برفی ؛ فکرِ کفش هایِ سالم دور انداخته شده . شاید اگر آن کفش هایِ سالم ، مردانه بود این قدرها به آن فکر نمی کردم .
یعنی کسی که آن کفش ها را برمی دارد به سرنوشت پیشینِ آن ها اهمیت خواهد داد ؟
راستش من دل رفته یِ پرسش هایِ بی پاسخم . تنیدن در پرسش هایِ بی پاسخ برای من شبیهِ راه رفتن رویِ سنگریزه هایِ یک ریلِ متروک است طوری که پاهایم از راه رفتن هایِ طولانی روی آن ها زُق زُق کند . من همیشه از خستگی هایِ پیاده روی رویِ سنگریزه هایِ بین ریل ها کیفور می شوم . همان ریل هایی که تا دورها کشیده شده اند .
دورهایی که ریل ها ، به ویژه ریل هایِ متروک ، نشان من می دهند مثل خیلی از کارهای نیمه تمامِ من است که من هوسْ هوسْ گذاشته ام نیمه تمام بمانند . مثل آن مصراعی که هفت هشت سالِ پیش سرودم و هیچ وقت نخواستم حتی یک بیت بشود چه برسد به غزلی ، چیزی .
▓ احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه ـ یازدهم بهمن ١٣٩٨

نگاهی به یک بیت از حافظ...
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 85 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 18:26