از کانال تلگرامی خودم : شدشد نشدنشد

ساخت وبلاگ

(١)
آخر قصه ، شبیه سفره ی صبحانه بود ؛ بلند شدن از یک خواب شبانه و شستن چشم هایی که انگار تمام شب را بسته نبوده است و حالا چای داغ ، عسل ، کره ، مربّا و پنیر .
من همیشه آخر این جور قصه ها دوست دارم بلند شوم و ده ـ پانزده دقیقه ای برقصم و همه ی فضای اتاق را با قدرت اِشغال کنم .
البته نمی دانم چرا همیشه موقع رقص ، فکر می کنم که آیا «بازگشت» هم ، به «سفر» شباهت دارد یا نه ؟ حتی به «بازگشت از بازگشت» هم فکر می کنم . و بعد هم معمولا به خودم پاسخ می دهم که گذشته بیش تر از حال و آینده در اختیار من است . گذشته ای که البته در رفتن های خاصِ خودش را بلد است . بلد است چه طور به یاد نیاید . بلد است چه طور بی جا به یاد بیاید . بلد است چه طور قسمت های ناخوشایندش را زودتر از قسمت های خوشایندش به دستم برساند .
ببین چگونه به طرز رُمی ها دارم خودم را به قی کردن وا می دارم ! نوشتن برای من این گونه است . انگار دارم با دست ، زبان کوچکم را تحریک می کنم تا دل آشوبی خودم را بنشانم . البته نوشتن ، خوبی اش این است که آدم وقت می کند جاهایی از قی کردن های خود را سانسور و قیچی کند به شرطی که ابتدا خود  را به یک دریافت کننده ی کم نقص تبدیل کند که قدرت غلط گیری بالایی دارد وگرنه پُر از بادبادک هایی می شود که همه شان کمانه کرده اند ، کلّه شده اند و نخ بریده اند .
خوش بختانه من وقتی در مورد سوژه ای می نویسم ارضا می شوم و دیگر لازم نیست به سوژه دست بزنم اما خُب ، چرا دلم می خواهد این ارضا شدن را کسی ببیند ؟ به نظرم چون حس آشکارگی بر من غلبه می کند و می خواهم به شکلی که می پسندم ، خودم را از دیگران پنهان کنم .

نگاهی به یک بیت از حافظ...
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 81 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 18:26