خرده نوستالژی ١۰

ساخت وبلاگ

نمی دانم این عادت از کجا می آمد که هیچ وقت دوست نداشتم توی خیابان چیزی بخورم . حتی اگر خیلی گرسنه شدم و به اجبار به یک ساندویچ فروشی رفتم ، یا رو به دیوار نشستم و ساندویچ گاز زدم یا یک ساندویچیِ پرت توی کوچه پس کوچه گیر آوردم که موقع خوردن کم تر با کسی چهره به چهره شوم ...
هنوز بوی آب هویج های سِدبوری توی مشامم هست . آب هویج هایی در لیوان های بزرگ ، همراه بستنی های رنگ به رنگ . داداش هانیه هِی سرکشید و گاز زد . من هِی به تعارف هایش نه گفتم و حواسم را به جایی دیگر دادم ...
داداش هانیه سیگار می کشید و گاهی شرابِ دست ساز بابایش را می خورد . بابایش یک بار برای همیشه گفته بود توی بیرون لبت را تمیز نگه دار و آبروی مامانت را حفظ کن ولی توی خانه هر غلطی می خواهی بکنی آزادی . مامانش مدیر مدرسه بود و همین مامانه من را به زور به پسرش وصله کرد که مواظبش باشم و نگذارم گند بزند . البته مامانش هم زیاد اهل مراعات های شرعی نبود . حرف پشتش زیاد بود . من با این که یکی دوبار بیش تر رویم نشده بود به صورت مامانه نگاه کنم اما در همان یکی دو دفعه احساس کردم که از چشم هایش می ترسم . احساس می کردم در گشادی های چشمش ، شیطان دَمَرو افتاده است  ...خلاصه مامانه خیلی دوست داشت از نوشته های من چیزی بخواند اما زیاد موفق نشد چون آن قدر حرف و حدیث پشتش بود که باعث شد خانوادگی برگردند شهرشان ...

نگاهی به یک بیت از حافظ...
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 73 تاريخ : جمعه 29 فروردين 1399 ساعت: 3:10