خرده نوستالژی های من ٨

ساخت وبلاگ

پروین وقتی موهایش را خرگوشی می بست من را یاد کارتون پیم پا می انداخت . هر چند پیم پا یک سگ خالخالی بود ولی گوش های درازش به نظرم درست به درازی موهای پروین بود ، البته بعد از بستن به مدل خرگوشی . بابای پروین همیشه به من می گفت کلاه نمدی رفتی بازی نکنی بَدی ... اما کلاه من واقعاً نمدی نبود بلکه یک کلاه آبیِ سیر بود که هم لبه داشت و هم بینی و دهنم را می پوشاند .
راستی قربان هم مرا یاد جمشید مشایخی می انداخت و داوود هم یاد پدر استرلینگ .
من قربان و داوود را بیش تر غروب ها که هوا رو به تاریکی می رفت می دیدم . همان زمان ها که چراغ تیربرق ها توسط تیرکمان بچه ها از کار افتاده بودند و همسایه ها همدیگر را ملزم می کردند که چراغ سر در خانه شان را روشن کنند که کوچه تاریک نباشد .
در ضمن من هیچ وقت نفهمیدم که چرا همه اش فکر می کردم که اگر شکم جواد را با چاقو پاره کنند تویش پر از قرمه سبزی است . جواد هر چی لطیفه بلد بود آخرش به پایین تنه مربوط می شد . من اصلاً رویش را نداشتم از این لطیفه ها تعریف یا از بَر کنم .
و باز هرگز نفهمیدم چرا آن وقت ها فکر می کردم خدا شبیه پدر پیر کاظم عَمی است . پدر پیر کاظم عَمی ، ریش و سبیلِ تُنُکی داشت و دوازده ماه سال جلیقه و کت می پوشید با یک شلوار کردی و یک کلاه عرقچین . البته هر از گاهی رنگ شلوارهای کردی عوض می شد . با این که بابای پیر کاظم عَمی لال نبود اما من هیچ وقت حرف زدنش را ندیدم . این اواخر شنیدم که پدر پیر کاظم عَمی فراموشی گرفته است .
زن پدر پیر کاظم عمی هم از نان لواش های زیادی که شوهرش به خانه می آورد کِش می رفت و به زن های همسایه می فروخت و پولش را برای خودش برمی داشت . زن های همسایه هم کلی این زن را دعا می کردند که آن ها را از صف نانوایی خلاص کرده است . زن پدر پیر کاظم عمی در احوال پرسی ها خیلی اهل قربان صدقه رفتن بود و تکیه کلام اصلی اش«بویان قوربان» بود یعنی قربان قدّت بروم .

نگاهی به یک بیت از حافظ...
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 71 تاريخ : جمعه 29 فروردين 1399 ساعت: 3:10