خرده نوستالژی های من ٧

ساخت وبلاگ

مش مصطفی داشت با چرخ دستی اش آب زرشک می فروخت . شکل و شمایلش جوری بود که انگار از فیلم هزار دستان علی حاتمی فرار کرده .
پول می خواستم که از مش مصطفی آب زرشک بخرم و آقام می گفت هنوز کلاغ در کف دستم نریده . و این جمله به این معنی بود که هنوز حقوق نگرفته ام . این هم از عادات خوب من یا از نوع تربیت کردنم بود که دیگر قضیه را کش نمی دادم و ناراحتی راه نمی انداختم .
آفتاب داغ بود و هنوز از دورهم نشستن زن های کوچه خبری نبود که گوش به حرف هایشان بسپارم و حوصله ام سر نرود .
نشستم در خانه مان و چشمم افتاد به حسینِ اصغر آقا که بالای در حیاطی که مرغ و خروس نگه می داشتند نشسته بود و سر فرصت های مناسب از آن بالا بی هوا روی سر و کله ی بچه های ترسو خروس پرت می کرد . جیغ بچه های ترسو و سر و صدای خروس ، برای بعضی ها خنده دار و شوخی جالب توجهی بود و برای تعداد کمی هم ناخوشایند و مسخره .
استیلی یعنی آقا حمداله کاسه ، بشقاب ، استکان و سرویس های چینی و نشکن آورده بود و کم کم داشت زن ها را از خانه بیرون می کشید و چون قسطی می فروخت مشتری زیادی داشت . کلا زن ها با قسطی فروش های کوچه چنان گرم می گرفتند و راحت برخورد می کردند که آدم فکر می کرد اثرهایی که قسطی فروختن دارد کم از اثر جملات صیغه ی محرمیت نیست . خلاصه قسطی فروختن ، فروشنده ها را محبوب قلوب زن ها می کرد .
مش حمدالله یعنی پنج شنبه . چون فقط پنج شنبه ها سر و کله اش پیدا می شد و اگر یک روز دیگر می آمد یعنی در صندوق عقب ماشینش به جای ظرف و ظروف ، انگور باغی و سیب قندک آورده است .  من عاشق انگورها و سیب های قندکش بودم . ظهرها که همه می خوابیدند و سر و صدا کردن قدغن بود ، یک شاخه انگور برمی داشتم و دراز می کشیدم زیرش و برای خودم داستان های اسمش را نیار تعریف می کردم و در هر پله ی رویابافی یکی از حبه های انگور را می کندم و در دهانم می انداختم و کیفور می شدم .

نگاهی به یک بیت از حافظ...
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 70 تاريخ : جمعه 29 فروردين 1399 ساعت: 3:10