داستان ـ قسمت اول

ساخت وبلاگ

(١)

پا شیر حیاط نشسته بودم و مدام به صورتم آب می زدم و کیفور می شدم . آبی که از صورتم می ریخت روی موزاییک های داغان و نیم شکسته ، تند می دوید و در چاه فرو می رفت . همان چاهی که چند روز پیش گیر و گرفتاری اش را حل کردم و حین حل کردنش قسمتی از ترانه ی شهیار قنبری را خواندم : « برای خواب تازه اجازه بی اجازه ...»
توی این حال و هوا بودم که ننه آقا با یک بلوز پشمی که نه ماه از سال تنش بود ، از پله های زیر زمین بالا آمد ؛ با یک ظرف لاکیِ لب به لب از کیک یزدی . دوتا از کیک یزدی ها را چپاندم توی حلقومم و پشت بندش آب شیر بود که پایین دادم . خیلی چسبید . دور دهنم را پاک کردم و گفتم ننه آقا توی زیرزمین چی داری که هفت قفلش کردی ؟ ننه آقا گفت : «جز چند کارتن پاره و زهوار در رفته از خِرت و پِرت ، چی می توانم داشته باشم ننه؟» گفتم : «ننه منظورم آن کیسه ی برزنتی است ؟» کیک یزدی پرید توی گلوی ننه و سرفه کرد . هول ، شلنگ را آوردم طرف ننه و گفتم : «بلات دور باشد ننه ، آب بخور.» ننه کمی آب خورد و آرام شد . البته این جور آرام شدن هایش زیاد از قاطی کردن هایش دور نبود . ننه بقیه کیک یزدی ها را برداشت و رفت طرف اتاق نشیمن و چمباتمه زد کنار سماورش . بعد دست کشید به قالی کهنه و قیمتی زیر پاش و گفت : «می دانی چندتا از نوه هایم روی این قالی دور از چشم همه ، زن و شوهر بازی کردند و آخر هم هیچ کدامشان با هم ازدواج نکردند؟» گفتم دور از چشم همه هم که نبوده انگار . مثل این که نعوذبالله شما هم مثل خدا همه کارهایشان را دید زده ای و همه ی حرف هایشان را شنیده ای ؟
ننه گفت : «پاشو چرت و پرت نگو . یکی دو ساعت دیگر تحویل سال است» . گفتم ننه امسال با پوست پیاز ، تخم مرغ رنگ نکردی ؟ گفت ننه من که دیگر دست و پا ندارم . دادم این دختر افغانیِ مرجان ، انجام بده . رفتنی سهم بچه ها را هم ببر . گفتم : ننه این مرجان دختر تودل بروئیه . ننه چپ چپ نگاهم کرد و من پسرانه خندیدم ...

احمد آذرکمان ـ حسن آباد فشافویه ـ یازدهم فروردین ٩٩

نگاهی به یک بیت از حافظ...
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 75 تاريخ : جمعه 29 فروردين 1399 ساعت: 3:10