خرده نوستالژی های من ۵

ساخت وبلاگ

اوستا مشغول پُر کردن پیت نفتی هایش بود و غلام تُرک هم داشت از والیبال پشت پاسگاه برمی گشت . والیبال های پشت پاسگاه بیش تر سَرِ شرط بندی انجام می شد ؛ آن هم سرظهرهای خلوت . یکی از زن های همسایه ، به محض دیدن غلام پچ پچ کرد که : «اینم مثل شوهر من روز  می ره هِرهِر می کنه و شب می آد جا تنگ می کنه».
من داشتم برای اوستا «بار» می کوبیدم . یعنی کوبیدن مخلوطی از «پودر نقره» و «تن کار» در هاون . می کوبیدم و مدام سفت شدن بازوهای شُلم را کنترل می کردم و از سفتی شان کیفور می شدم . اوستا هم برای این که حوصله ی من سر نرود و بارها خوب از آب در بیایند به قولش عمل کرد و درباره ی شانه به سر توضیحاتی داد که من چند روز پیش ، از خودش نصف و نیمه شنیده بودم . اوستا می گفت شانه به سر ، زنی بوده که پدرشوهرش ، یک لحظه او را هنگام حمام کردن ، لُخت می بیند و آن زن از روی شرم از خدا می خواهد که به آسمان ها برود تا دیگر چشمش به چشم پدر شوهرش نیفتد و البته به فُور آرزویش برآورده و همان طور شانه به سر ، به پرنده ای تبدیل می شود . اوستا می گفت صدای این پرنده ، یعنی همان "oop-oop-oop" در واقع نام دو پسر این زن است یکی  یوسف و دیگری یعقوب ...
ساعت نه شب است و برق ها رفته اند من دارم پای گردسوز بی حال بی حالی مشق می نویسم . بازوهایم از کوبیدنِ «بارها» خسته است . خواهر بزرگم برای همه انار دانه کرده و سهم هر کس را در یک نعلبکی ریخته است . شعله ی گردسوز دارد پت پت می کند . مادرم معتقد است یکی از دانه های انار را کنار گردسوز بگذارم تا چراغ از پت پت کردن بیفتد . من کنجکاوم که دلیلش را بدانم . حوصله ندارد توضیح بدهد و من هم جرات نمی کنم پاپِی شوم . قبل ترها از خودش شنیده بودم اگر چراغ پت پت کند یعنی کسانی دارند پشت سر ما بدگویی می کنند و می خواهند ما را چشم بزنند ولی آن وقت ها حرفی از انار و دلبخواهی چراغ نمی زد .
اوستا یک گوشه ی اتاق نشسته و دارد مفتول می پیچد و برای شوهرخاله ام که یک امشب ، به تنهایی مهمان ماست قصه ی آن تریاکی را می گوید که یک روز پنجاه سوراخ در خواب می بیند و صدایی به او می گوید که آن سوراخ بزرگ تر ، سوراخ بخت توست . همت کن و بلند شو و انگشت در آن سوراخ بکن . بیچاره آن تریاکی به حرف او گوش می دهد و وقتی از خواب بلند می شود می بیند که انگشتش در معقدش است . شوهرخاله ام از خنده نفسش در نمی آید .

نگاهی به یک بیت از حافظ...
ما را در سایت نگاهی به یک بیت از حافظ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ahmadazarkaman1358 بازدید : 71 تاريخ : جمعه 29 فروردين 1399 ساعت: 3:10